بازارچهی روستا در گرگومیش عصر، پر از صدا و بوهای آشنا بود؛ بوی تند سبزیهای تازه، عطر نان داغ و صدای چانه زدن زنان با فروشندهها. سایهها کشیدهتر شده بودند، اما من، سرم را پایین انداخته و قدمهایم را تندتر میکردم. نمیخواستم چشمم به قاسم بیفتد. «نکند دوباره نامهای توی راهم بیندازد؟» این فکر مثل باری سنگین روی ذهنم سنگینی میکرد. هنوز طعم تلخ چند روز پیش در جانم مانده بود؛ وقتی اقدس فضول، زبانش را به حرف چرخاند و کار را به ننه رساند: - چشمهای دخترت سفید شده، داره با پسرای روستا نامهبازی میکنه! ننه هم که همیشه گوشش به حرف مردم بدهکار بود، دست به چوب شد و تا جایی که توان داشت، پوست سفید بدنم را نوازش کرد. جای کبودیها هنوز میسوخت، انگار زخمها ی کهنه روی پوستم جا خوش کرده باشند. وقتی به خانه رسیدم، کلید را با عجله در قفل انداختم. در آهنی قرمز که پاینش به شدت زنگ زده بود مثل همیشه لج کرد؛ باید با شانهام فشار میدادم تا راضی به باز شدن شود. در را آرام با دستم هل دادم که از لولههای زنگ زدهاش صدای قیژی به گوش خورد، حیاط کوچک خانه، با همان سادگی دلنشینش، به استقبالم آمد...
پستها
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
مقدمه: در میان پستوهای پیچ و تاب سنت و رسوم تبارش، دلش پرواز به سوی آزادی میخواست تا هوای نفسش را از زمزمههای عاشقانه مملو کند و از هم بدرد زنجیرهای تقدیری که از اجبار و الزامات اجتماع بر ارادهاش سایه انداخته بودند و میان خطوط موازی عشق و فشار کشمکشها به سوی خواستهی قلبیاش خطوط را بشکند و برای رسیدن به عشق سرود دیگری سر دهد.
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نام اثر: واکنش شاذ نویسنده : کهکشان ژانر: عاشقانه، اجتماعی خلاصه: در میان هیاهوی یک اجتماع بسته، تصمیمی شکل میگیرد که آرامش ظاهری را به چالش میکشد. خطوطی از عشق، اجبار و مقاومت در سکوتی سنگین ترسیم میشود، اما هیچچیز آنگونه که به نظر میرسد نیست. لحظهای کوتاه اما سرنوشتساز، همه چیز را دگرگون میکند. در این میان، حقیقتی پنهان و سرکشی بیصدا در انتظار پردهبرداری است. پ.ن: به معنای واکنش و عکسالعمل نادر و کمیاب